عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی سُست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنیبا پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی، سوز نَی، آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمم,یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
ای کاش......
من گم شده ام هر چ بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر ک گفتم اثری نیست
یک بار نشستم ب تو چیزی بنویسم
دیدم ب عزیزان گله کردن هنری نیست
دلگیرم از این شهر پس از من ک هوایش
آن گونه که در شأن تو باشد سپری نیست
ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید خبری نیست
هر جا نکنی باز سر درد دلت را
چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست
ای کاش ک می گفت نگاه تو بمانم
این لحظه که حرفت سند معتبری نیست
دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست
یا پشت خداحافظی من سفری نیست
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست
پـــاییـــز
با هر چه در او هست
بـــهاران مــــن اســت،
وقتـــی تـــو بیـــایـــی
*****
ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی
گه فصل خزان و گه بهار آوردی
مردان جهان را همه بردی به زمین
نامردان را بروی کار آوردی
ماه اگــــر در شبکلاه زر زری زیبـاتر است
مـاه عالمتاب من در روسری زیبـاتر است
گـر چـه زیبا می زند پیدا شدن بر مـــوی او
گم شدن در آن شب نیلوفری زیبا تر است
عـشق را در گـنجه ی سبز قـدیمی دیده ام
چشـمش از نـار و ترنـــج کودری زیباتر است
"
با زبـان از همدلان دل می بری زیباتر است
مادرم می گفت دختــر هــای باغ لشــکری
مثل حوری هر یک از آن دیگری زیباتر است
سینـه ریز ســـــکه کوب دخترانش در غروب
از قِـران آفتــاب و مـشـــتری زیبـــاتر اسـت
من به او می گفتم اما - خوب یا بد- گـل پری
گل پری از هر چــــه حوری وپری زیباتر است
بلـولای دخــتران مثل گــــــل بر روســریش
از سـکوت این شب کاکل زری زیباتر است
او که من می خواهمش گلخنده های شرقی اش
تـوی بـــــــــاغ رنگ رنگ روســـری زیبـــــــاتر است
گیسوانت زیر باران، عطــر گندمزار… فکــرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!
در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها
بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار… فکرش را بکن!
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!
ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــرهای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار… فکرش را بکن!
خانهی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن!
از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را…
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن!
اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند
سایهها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن!
ناگهان دیوانهخانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما...
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....!!!